- بار بردن
- حمل کردن بار بار را از جایی بجایی نقل کردن، رنج کشیدن تحمل مشقت کردن
معنی بار بردن - جستجوی لغت در جدول جو
- بار بردن
- بردن بار از جایی به جای دیگر، به پشت کشیدن بار
- بار بردن ((بُ دَ))
- بر دوش کشیدن، بردباری کردن
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
حمل کردن چیزی تا بمقصد بردن تا بانتها، بجا آوردن وعده ایفای بعهد، گذراندن زمان سپری کردن وقت روزگار گذراندن، غمخواری کردن، موافقت کردن سازگاری کردن
اجازه دادن
استعمال
پاداش یافتن
وارث شدن میراث بردن ارث کسی را صاحب شدن
باخر رسانیدن چیزی را بسر بردن، موافقت کردن با چیزی
دخترگی بردن سفتن
ظاهر کردن، آشکار کردن
سخن کسی را راست دانستن باطنا تصدیق قول کسی کردن
منتقل ساختن
باخبر و آگاه شدن، فهمیدن و شنیدن و گمان بردن از چیزهای پنهان اطلاع یافتن
شکفته شدن گل و شکوفه
نفخ، ورم و متورم شدن
گشاده کردن (در و مانند آن) گشوده کردن مفتوح ساختن، وا کردن گره
قطع کردن، ترک کردن
مرسوم کردن، متداول کردن، رایج کردن، مد کردن
مرسوم، معمول بودن
بستن و پیچیدن چیزی برای حمل آن بوسیله چارپا یا یکی از وسایل نقلیه بستن بار، آماده برای سفر شدن
باربر، بارکش، حمال
میوه دار کردن، بثمر آوردن، نتیجه دادن، ثمر آوردن
تربیت شدن، پرورش یافتن
برفتار آوردن، تحریک کردن، همراهی کردن، فهمیدن (مطلبی و مانند آن را)
ناتوان ساختن، ضعیف کردن کسی را
زندگانی کردن
مو را با شانه خار کردن، از هم جدا کردن موهای ژولیده
مقاومت کردن با. بر آمدن با کسی یا چیزی
تاریک ساختن، کدر کردن تعرض کردن
تاریک کردن، تیره ساختن
بستن بار، به هم بستن و پیچیدن چیزی برای حمل کردن به وسیلۀ چهارپا یا گاری یا اتومبیل و امثال آن ها
کنایه از سفر کردن، آماده برای سفر شدن،برای مثال گو میخ مزن که خیمه می باید کند / گو رخت منه که بار می باید بست (سعدی۲ - ۷۱۶)
کنایه از سفر کردن، آماده برای سفر شدن،
میوه آوردن درخت، پرورش دادن فرزند، تربیت کردن، میوه دادن، ثمر دادن، برای مثال برانداز بیخی که خار آورد / درختی بپرور که بار آورد (سعدی۱ - ۹۷)
باد صبا، بادی که از سمت شرق یا شمال شرقی بوزد، برای مثال گیتیت چنین آید گردنده بدین سان هم / هم باد برین آید و هم باد فرودین (رودکی - ۵۲۷)